جا مانده ام در این شب یلدا بدون تو
راهم نمی دهند به فردا بدون تو
دل می کشم فقط به سر انگشت یخ زده
بر شیشه ی پر از مهِ دنیا بدون تو
دردی ست بی شکایت و مرگی ست بی شکوه
این زنده ماندنِ منِ تنها بدون تو
حسرت گداز یک نفس راحتم که آه...
قسمت نبود با تو و حاشا بدون تو!
حق داشتی ندیده بگیری تو هم مرا
دنیای من نداشت تماشا بدون تو
زار و نَزار می گذرد روزگار من
تقویم روزهای مبادا... بدون تو...
محمدمهدی سیار
- ۹۸/۰۹/۳۰