انعکاس...

  • ۱
  • ۰

جامانده

گاهی اوقات یه گوشه هایی از زندگیمون یه سری فضاهای خالی و پُرنشده میمونه که اگه در آینده بیاند سراغمون یا بریم سراغشون، ممکنه به یه برگشت به عقبِ باور نکردنی دچار بشیم!
  • Berkee 🌿
  • ۲
  • ۰

کاش!

کاش به جای اینکه با گوشه و کنایه، زخم بزنیم به همدیگه و دل بشکنیم، صریح ولی با احترام حرفامون رو بزنیم...

کاش یکم بیشتر فکر کنیم روی کارامون، روی باری که واژه هامون دارن و بُغضی که ممکنه گاهی اوقات دنبالشون بیاد...

کاش وقتی میبخشیم، فراموشم بکنیم و دیگه از اون به بعد کینه ای وجود نداشته باشه...

کاش بعضیامون میتونستیم وقتی ناراحت میشیم از آدما، این همه سکوت نکنیم و ناراحتی هامون رو نریزیم تو دلمون که مبادا همونا ناراحت بشن!

  • Berkee 🌿
  • ۴
  • ۰

میگه یه آدم عاقل سرِ وقتش ناامید میشه! اما من میگم یه آدم عاقل وقتی بین دو راهی صبر و ناامیدی قرار میگیره، بهتره که صبور بودن رو انتخاب کنه چون معجزه خبر نمیکنه.


+ عنوان هم حدیثی هست از پیامبر مهربانی.

  • Berkee 🌿
  • ۲
  • ۰

اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا، و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقده‌ها و کینه‌ها تبدیل می شود.

کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که می تواند به رنج کشیدن‌ «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج می کشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر می شود.

اینکه چگونه با سختی‌ها و مشقت‌های زندگی کنار بیاییم و به آن‌ها واکنش نشان دهیم، نهایتاً محصول یک «تصمیم شخصی» است. 

می‌توانیم تصمیم بگیریم به سختی‌ها و مصائب اجتناب‌ناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربهٔ روحی و هر لطمهٔ جسمی تنومندتر، مقاوم‌تر و آگاه‌تر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.


+ عنوان اسم کتابیه که ویکتور فرانکل نوشته. (روانپزشک، عصب شناس و پدیدآورندهٔ معنادرمانی)

++ موضوع کتاب هم روایت تجربیات خودشه توی دورانی که به‌عنوان یه یهودی تو اردوگاه‌های کار اجباری آلمان نازی حضور داشته و در کنارش به اهمیتی که معنای زندگی برای انسان تو سخت ترین شرایط داره پرداخته.

  • Berkee 🌿
  • ۲
  • ۰

_ من ساده مینویسم. ساده حرف میزنم. ساده فکر میکنم. ساده میپوشم. ساده هم زندگی میکنم. کلأ سادگی رو دوست دارم. به نظر من همه خوبن مگه خلافش ثابت بشه که باز اون بد بودنشون هم به من چندان ربطی نداره (مگر در مواردی که همه باید اهمیت بدیم). اگه کسی بِهِم بدی کرد، ناراحت میشم، شاید خیلی هم ناراحت بشم اما ساده میبخشم و آروم رد میشم چون میدونم خدا حواسش هست. چون ایمان دارم دیر یا زود، هرکس نتیجه کارهاش رو میبینه.

چند روز پیش شنیدم که یه پدربزرگی میگفت: یه روز به خودمون میایم میبینیم چقدر کارِ خیر سرِ راهمون قرار گرفت و ما راحت رد شدیم از کنارشون. از اون روز دارم با دقت نگاه میکنم که ساده از کنار کارهای خوبی که سر راهم قرار میگیره و میتونم انجام بدم، نگذرم.

_ انگار این روزا دنیا یکم بیشتر از همیشه داره سخت میگیره. درسته خوش نمیگذره اما باید خوش بود که میگذره. شبا حوالی همین ساعت ها میام توی اتاقکی که به اصرار خودم گوشه ی حیاط برام ساختند تا هم بتونم تا هر موقع خواستم با لامپ روشن بیدار بمونم، هم بمونه واسه روزایی که دلم تنها بودن و دور از هیاهو بودن میخواد.

این یکی دو ماهی که هوا سرد شد، نمیتونستم ازش استفاده کنم چون گاز کشیدن سخت بود و پر دردسر. یکم فکر کردم و پیشنهاد کرسی رو دادم و خب استقبال شد. این شبا دارم نشستن زیر کرسی و بافتنی بافتن رو تجربه میکنم که وسطِ این همه شلوغی و زندگی آپارتمان نشینی، خوشمزه ست و دلنشین. میخوام بگم با دو تا تغییر ساده و کوچیک، میشه زندگی رو یه مدل دیگه تجربه کرد که کنار سختی هایی که هست، حداقل حالمون خوب باشه.

  • Berkee 🌿
  • ۴
  • ۰

تفکر!

مردم درک درستی از اینکه 1 میلیارد چقدر از 1 میلیون بزرگتر است ندارند.

برای مثال 1 میلیون ثانیه میشود 11 روز، ولی 1 میلیارد ثانیه میشود 31.5 سال.


قرابت نوشت: یک روز یک نفر 3 هزار میلیارد دزدید رفت!

  • Berkee 🌿
  • ۰
  • ۰

جناب برادر برای اِن اُمین بار داره سریال مختارنامه رو میبینه. میگم تو خسته نشدی؟ آخه چند بار میبینن یه سریال رو؟

میگه اگه چهل بار هم این سریال رو ببینی، هربار میتونی ازش چیز جدید یاد بگیری. میگه مثلأ اگه صد بار هم سکانس خنده دار شوق پرواز رو ببینی، هر صد بارش رو میخندی. چرا؟ چون خوب دراومده. (فراستی طور میگه با همون اعتماد به نفس!)

و ادامه میده که اصلأ میدونی من چرا چند بار یه فیلم رو میبینم؟

میگم حتمأ برا اینکه از گهواره تا گور دانش بجویی. میخنده میگه نه!

میگم حتمأ برا همون چیزای جدید که یاد میگیری. میگه نه!

میگم پس چرا؟

میگه من بارِ اول فیلم رو میبینم که ببینم فیلم میخواد چی بگه. بار دوم و سوم هم بازم بخاطر حرف فیلم میبینمش. ادامه میده که اگه فیلم فاخر باشه هر بار حرف داره واسه گفتن. میپرسم دفعه های بعد چی؟ میگه هاان... دفعه ی چهارم میرم سراغ حرف نویسنده؛ از زوایه نگاه اون فیلم رو میبینم. بعد هم حرف کارگردان و حرف گریمور! تهش هم میگه تو اصلأ فهمیدی منظور طراح لباس واسه فلان نقش توی سریال مختارنامه چی بود؟

خلاصه که بدجور قانع شدم!

  • Berkee 🌿
  • ۰
  • ۰

درد یادگاری

میگه تا حالا شده دلت بهونه بگیره، بی قرار بشی، نتونی به کسی بگی؟

میگم آره، چطور؟

میگه تا حالا شده پشت خنده هات یه بغضی گلوت رو فشار بده؟

میگم. خب آره...

میگه تا حالا شده خسته بشی از دنیا و آدماش؟

میگم خیلی!

میگه تا حالا شده عینِ یکسال روزا رو بشماری و منتظر باشی؟

با تعجب نگاهش میکنم!

میگه تا حالا شده هر روز و هر شب یادِ خاطراتت کنی و دلت هوایی بشه؟ یا شده حس کنی از دوری داری دِق میکنی؟

میگم چی شده؟!

اشک میریزه و میگه یکساله دارم خودم رو میکِشم تا به قرار برسم. تو این یکسال روزا و شبایی بود که تب کردم و هیچ کس نفهمید چرا. میرفتم تو تنهایی اشک میریختم و کسی خبردار نمیشد. یکساله که منتظرم و دارم این دلتنگی رو به دوش میکشم و نتونستم به کسی بگم چه دردی داره، نتونستم بگم دوای دردم چیه!

میگم خب چیه؟!

با اشک و لبخند میگه


کربلا...



+ یاد این جمله افتادم که میگن اونی که کربلا رو ندیده یه درد داره ولی اونی که دیده هزار درد!

  • Berkee 🌿
  • ۲
  • ۰

ارزش ما به درجات بی قراری ماست برای امام حسین.

درجات بی قراری تا کجاست؟

مراجعه به زیارت ناحیه مقدسه: امام زمان می فرمایند که اگه من نتونستم انتقام شما رو بگیرم، صبح و شب بر شما گریه میکنم. اگه اشکم خشک شد، خون بر شما گریه میکنم. انقدر گریه میکنم تا مرگم برسه. یعنی درجه بی قرار بودن برا امام حسین تا دِق کردن ادامه داره.

دو نفر تو کربلا از بی قراری امام حسین دِق کردند.

اولین نفر حضرت رقیه که تو بغل عمه شون میشنیدن حرفای خواهر رو با سرِ برادر و قلب شون ذوب میشد و اون لحظه ای که سر رو اوردن و جلوشون گذاشتن...

و دومین نفر حضرت زینب که فقط یک سال و نیم بعد از کربلا زنده موندن و تو سن 54 سالگی از دنیا رفتند.

و اینکه طرز نگاه ماست که درجات ما رو مشخص میکنه. مثلأ نگاه حضرت زینب به حادثه عاشورا که میگن جز زیبایی چیزی ندیدم.

(همین جمله که زیاد شنیدیم؛ باید زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری)


+ آسمون عاشورای این شهر انقدر غم داشت که بعد از اشک هم هنوز آروم نشده...

  • Berkee 🌿
  • ۱
  • ۰

به این فکر می کنم چطور می شود که دانشجوی رتبه یک دانشکده ریاضی با معدل 19:66 یکدفعه قید همه ی بهترین هایی که تا الان برایش دغدغه بوده و زحمتش را کشیده میزند و هوسِ رفتن می کند!

آن هم چه رفتنی... رفتنی که هرگز با برگشت همراه نباشد!


در این بین چه ها شد که تصمیمش این شد، خدا بهتر میداند!

نمیدانم از چه زده شده بود؛ یعنی میدانم... بهتر از هر کسی هم میدانم ولی مطمئن نیستم که گفتنش درست باشد چون بعد از گفتنم مردم مجبور به فکر کردن می شوند که انگار فکر کردن برای مردم این زمانه ضرر دارد! 

عده ی زیادی می گویند عاشق غرب بود. 

واقعا فکر می کنید عاشق غرب بود؟!

اگر عاشق غرب بود چرا اینجا کنکور داد؟ چرا سعی کرد همیشه در دانشگاه عالی باشد؟ اصلا چرا دانشجوی عاشق غرب، باید دو سال و نیم وقتش را صرف خواندن درس در ایران در دانشگاهی با بالا ترین نمرات کند؟   

می توانست همان اول به سربازی برود و الان با خیال راحت از کشور خارج شود. اما در این بین چه شد و چه دید که زده شد، من فقط برخی از آن را میدانم.

من با چشم خودم دیدم که هیچ کس برای ماندنش تلاش نکرد! هرچه تلاش کرد تا برای این همه زحمتش در دانشگاه، یک مدرک بگیرد و به دانشگاه های خارج ارائه دهد، ندادند که ندادند!

حتی سعی هم نکردند راهی جلویش بگذارند که برود تحصیل کند و برگردد. فقط گفتند برای رفتن باید پانزده میلیون وثیقه گذاشت. آن هم به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت وگرنه رفتن از این هم راحت تر بود! 

اینکه چطور نابغه هایمان را به همین راحتی از دست میدهیم، جای تأمل دارد. 

فقط به خاطر پانزده میلیون؟!

این واقعا معامله سود سود برای سیاست این کشور است! (؟)

 چند وقت قبل بعد از گذشت یکسال با هم صحبت می کردیم. حرف هایی میزد که شاید برای محدوده ی فکری بعضی از ما غیر قابل باور باشد.

حرفش این بود که در فلان کشور فقط روزی 4 ساعت کارِ خرده فروشی می کند که به ازای هر ساعت کار ۱۳/۵ دلار درآمد دارد. تقریبا بیشتر از ۵۰۰ هزار تومان در روز!

میگفت آنجا درآمد بالاست ولی مالیات زیادی هم می گیرند یعنی هر ماه مالیات زیادی می دهد اما در پایان سال چون او قشر کم درآمد محسوب می شود تمام مالیاتش را به او بر می گردانند! انگار که دولت در تمام روز های سال پول او را پس انداز کرده است و در پایان سال به او تحویل می دهد!

قشر کم درآمد آنها روزی بیش از ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارد که ماهانه ۱۲/۵ میلیون تومان می شود.

پدر من هم با 8، 9 ساعت کار در روز و اضافه کار، در طول 6 ماه همینقدر درآمد دارد! جالب تر وقتی است که بدانیم یارانه ماهانه ای که دولت با هزار زحمت به بخشی از افراد جامعه می دهد کمتر از ۵ دلار است!

او الآن در دانشگاه درس خواندن را از نو شروع کرده. کاری که انجام دادنش را از هر کار دیگری بهتر بلد است. نگرانی هم ندارد چون تجربه بهترین بودن را دارد.

نزدیک به ۵۰ میلیون به دانشگاه بدهکار است ولی در درس خواندنش خللی وارد نشده. هرگز نگران کارت ورود به جلسه برای امتحانش نیست. نگران اینکه شماره دانشجویی اش را داخل برد برای مراجعه به آموزش و حسابداری ببیند. اگر نگران هم باشد، نگران کار نیست! یا نگرانِ...

بهتر است حرف هایش را همینجا رها کنم چون اگر من از حرفهای او، نه! بهتر بگویم از واقعیت موجود، بیشتر حرف بزنم می گویند اجنبی پرست شده ای! می گویند ترویج غرب گرایی می کنی! می گویند ضد سیاست اقتصادی ایران حرف میزنی! و همینطور از این حرف ها می گویند... می گویند... می گویند تا باز بتوانند سیاست های غلط شان را پیاده کنند.

حال بگذارید در آخر بگویم به چه چیز فکر می کنم. به این دلسردی که در کنکور امسال بین برخی شرکت گنندگان رقم خورد. به بعضی از این سهمیه ها که فکر می کنم... فکر نه! وقتی می بینم کسی با وجود چهار درس افتاده و از طرفی از حدود ۲۰۰ تست کنکور با زدن فقط ۱۵ تستِ درست از رتبه ۳۴۰۰۰ به ۹۰۰۰ رسیده فکرم مشغول می شود چون همین فرد این امکان را دارد که در همان دانشگاهی تحصیل کند که او درس میخواند و کنار افراد باسوادی مثل او بنشیند!

وقتی کسی که اساساً چیزی بلد نیست را در کنار افراد پر تلاش و نابغه (در یک سطح) قرار می دهیم، زدگی از درس که هیچ، زدگی از زندگی دارد! اینکه چنین فردی با تمام بی سوادی اش می خواهد کنار افراد با سواد بنشیند و دوباره چه کسانی را از این کشور فراری دهد... من به شخصه حتی از فکر کردنش هم طفره میروم!

  • Berkee 🌿