انعکاس...

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

ارزش ما به درجات بی قراری ماست برای امام حسین.

درجات بی قراری تا کجاست؟

مراجعه به زیارت ناحیه مقدسه: امام زمان می فرمایند که اگه من نتونستم انتقام شما رو بگیرم، صبح و شب بر شما گریه میکنم. اگه اشکم خشک شد، خون بر شما گریه میکنم. انقدر گریه میکنم تا مرگم برسه. یعنی درجه بی قرار بودن برا امام حسین تا دِق کردن ادامه داره.

دو نفر تو کربلا از بی قراری امام حسین دِق کردند.

اولین نفر حضرت رقیه که تو بغل عمه شون میشنیدن حرفای خواهر رو با سرِ برادر و قلب شون ذوب میشد و اون لحظه ای که سر رو اوردن و جلوشون گذاشتن...

و دومین نفر حضرت زینب که فقط یک سال و نیم بعد از کربلا زنده موندن و تو سن 54 سالگی از دنیا رفتند.

و اینکه طرز نگاه ماست که درجات ما رو مشخص میکنه. مثلأ نگاه حضرت زینب به حادثه عاشورا که میگن جز زیبایی چیزی ندیدم.

(همین جمله که زیاد شنیدیم؛ باید زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان مینگری)


+ آسمون عاشورای این شهر انقدر غم داشت که بعد از اشک هم هنوز آروم نشده...

  • Berkee 🌿
  • ۱
  • ۰

به این فکر می کنم چطور می شود که دانشجوی رتبه یک دانشکده ریاضی با معدل 19:66 یکدفعه قید همه ی بهترین هایی که تا الان برایش دغدغه بوده و زحمتش را کشیده میزند و هوسِ رفتن می کند!

آن هم چه رفتنی... رفتنی که هرگز با برگشت همراه نباشد!


در این بین چه ها شد که تصمیمش این شد، خدا بهتر میداند!

نمیدانم از چه زده شده بود؛ یعنی میدانم... بهتر از هر کسی هم میدانم ولی مطمئن نیستم که گفتنش درست باشد چون بعد از گفتنم مردم مجبور به فکر کردن می شوند که انگار فکر کردن برای مردم این زمانه ضرر دارد! 

عده ی زیادی می گویند عاشق غرب بود. 

واقعا فکر می کنید عاشق غرب بود؟!

اگر عاشق غرب بود چرا اینجا کنکور داد؟ چرا سعی کرد همیشه در دانشگاه عالی باشد؟ اصلا چرا دانشجوی عاشق غرب، باید دو سال و نیم وقتش را صرف خواندن درس در ایران در دانشگاهی با بالا ترین نمرات کند؟   

می توانست همان اول به سربازی برود و الان با خیال راحت از کشور خارج شود. اما در این بین چه شد و چه دید که زده شد، من فقط برخی از آن را میدانم.

من با چشم خودم دیدم که هیچ کس برای ماندنش تلاش نکرد! هرچه تلاش کرد تا برای این همه زحمتش در دانشگاه، یک مدرک بگیرد و به دانشگاه های خارج ارائه دهد، ندادند که ندادند!

حتی سعی هم نکردند راهی جلویش بگذارند که برود تحصیل کند و برگردد. فقط گفتند برای رفتن باید پانزده میلیون وثیقه گذاشت. آن هم به دلیل نداشتن کارت پایان خدمت وگرنه رفتن از این هم راحت تر بود! 

اینکه چطور نابغه هایمان را به همین راحتی از دست میدهیم، جای تأمل دارد. 

فقط به خاطر پانزده میلیون؟!

این واقعا معامله سود سود برای سیاست این کشور است! (؟)

 چند وقت قبل بعد از گذشت یکسال با هم صحبت می کردیم. حرف هایی میزد که شاید برای محدوده ی فکری بعضی از ما غیر قابل باور باشد.

حرفش این بود که در فلان کشور فقط روزی 4 ساعت کارِ خرده فروشی می کند که به ازای هر ساعت کار ۱۳/۵ دلار درآمد دارد. تقریبا بیشتر از ۵۰۰ هزار تومان در روز!

میگفت آنجا درآمد بالاست ولی مالیات زیادی هم می گیرند یعنی هر ماه مالیات زیادی می دهد اما در پایان سال چون او قشر کم درآمد محسوب می شود تمام مالیاتش را به او بر می گردانند! انگار که دولت در تمام روز های سال پول او را پس انداز کرده است و در پایان سال به او تحویل می دهد!

قشر کم درآمد آنها روزی بیش از ۵۰۰ هزار تومان درآمد دارد که ماهانه ۱۲/۵ میلیون تومان می شود.

پدر من هم با 8، 9 ساعت کار در روز و اضافه کار، در طول 6 ماه همینقدر درآمد دارد! جالب تر وقتی است که بدانیم یارانه ماهانه ای که دولت با هزار زحمت به بخشی از افراد جامعه می دهد کمتر از ۵ دلار است!

او الآن در دانشگاه درس خواندن را از نو شروع کرده. کاری که انجام دادنش را از هر کار دیگری بهتر بلد است. نگرانی هم ندارد چون تجربه بهترین بودن را دارد.

نزدیک به ۵۰ میلیون به دانشگاه بدهکار است ولی در درس خواندنش خللی وارد نشده. هرگز نگران کارت ورود به جلسه برای امتحانش نیست. نگران اینکه شماره دانشجویی اش را داخل برد برای مراجعه به آموزش و حسابداری ببیند. اگر نگران هم باشد، نگران کار نیست! یا نگرانِ...

بهتر است حرف هایش را همینجا رها کنم چون اگر من از حرفهای او، نه! بهتر بگویم از واقعیت موجود، بیشتر حرف بزنم می گویند اجنبی پرست شده ای! می گویند ترویج غرب گرایی می کنی! می گویند ضد سیاست اقتصادی ایران حرف میزنی! و همینطور از این حرف ها می گویند... می گویند... می گویند تا باز بتوانند سیاست های غلط شان را پیاده کنند.

حال بگذارید در آخر بگویم به چه چیز فکر می کنم. به این دلسردی که در کنکور امسال بین برخی شرکت گنندگان رقم خورد. به بعضی از این سهمیه ها که فکر می کنم... فکر نه! وقتی می بینم کسی با وجود چهار درس افتاده و از طرفی از حدود ۲۰۰ تست کنکور با زدن فقط ۱۵ تستِ درست از رتبه ۳۴۰۰۰ به ۹۰۰۰ رسیده فکرم مشغول می شود چون همین فرد این امکان را دارد که در همان دانشگاهی تحصیل کند که او درس میخواند و کنار افراد باسوادی مثل او بنشیند!

وقتی کسی که اساساً چیزی بلد نیست را در کنار افراد پر تلاش و نابغه (در یک سطح) قرار می دهیم، زدگی از درس که هیچ، زدگی از زندگی دارد! اینکه چنین فردی با تمام بی سوادی اش می خواهد کنار افراد با سواد بنشیند و دوباره چه کسانی را از این کشور فراری دهد... من به شخصه حتی از فکر کردنش هم طفره میروم!

  • Berkee 🌿